شهر برازجان

برازجان شهرزیبای شهیدان  برازجان شهرعشق وشهرشیران

تیتکی به گذشته ای نچندان دور دیارم برازگون

الف.م
شهر برازجان برازجان شهرزیبای شهیدان  برازجان شهرعشق وشهرشیران

تیتکی به گذشته ای نچندان دور دیارم برازگون

حسین برازجانیدر سالهای پیش که نوجوانی حدود ۱۰ تا ۱۲ ساله بودم یک روز عصر که جلو مغازه بزازی داییم شادروان ابراهیم جهان بخش گذر میکردم گفت: حسین مگه امروز مدرسه نرفتی ؟ گفتم دایی جون مگه فراموش کردی عصر پنجشنبه است و مدارس تعطیله، نه مدرسه نرفت ام ودرخدمت دایی مهربانم هستم
گفت: پس بیا فرمونی برای داییت ببرگفتم دایی جان توبگو بی *بندوبندول* برو تو چه بی بن، تو بگو برو شی تریلی هجده چرخ کیه که فرمانبری نکنه ، بی درنگ گفت: حالا نمی خواد خودتو اینقدر لوس کنی، یه تک پا بروپیش حاج علی اقا میراب *(شادروان حاج علی اقا میراب یکی ازدوزندگان کاربلد نیکوخوی قدیمی و مردمداربود که در بازار پلیتی سرپوشیده شمالی به پیشه دوزندگی دست بکار بود. آن زنده یاد بنا به مهرورزی که نسبت به زندیاد شیخ حسنعلی راشد یکی از اندرزگویان که به مدت ۱۸ سال سخنرانی هایش در شب های آدینه و مناسبتهای دینی ونیایش واسپاری (تحویل) سال نو پیش ازانقلاب از رادیوایران پخش می شد چندسال پیش از آسمانی شدنش شهرت خود را به راشد تغییر داد بوده)*
بگوجهانبخش سلام رسونده گفته اگرکت وشلوارم را دوخته اید بدهید تا ببرم گفتم چشم پیش شادروان حاج علی اقا میراب رفتم وسلام کردم و گفتم عمو خدا قوت، بی زحمت اگه کت وشلوار اقای جهانبخش آمادشده بدهید تا برایش ببرم زنده یاد میراب پدرانه نگاهم کرد و گفت : به به پسر خوش زبون ، بابا اسمت چیه و چکاره آقای جهانبخش هستی؟ گفتم نامم حسین است و *دخترخواهرش هستم*
آقای میراب بالبخند ملیحی گفت: چرا دروغ می‌گویی گفتم به قران راست میگم نامم حسین است و *دخترخواهرجهانبخش هستم*
گفت : به قران قسم می خوری ودروغ هم می گویی .اینبار گفتم به خدا دروغ نمی گویم ، دوباره خندید و گفت: اگه صدبار هم قسم بخوری بازهم باورنمی کنم از اینکه متهم به دروغگویی شده بودم خیلی ناراحت و غمگین شدم و بغض گلویم را گرفته و نزدیک بود که بغضم بترکد وبه گریه بیفتم گفتم عمو من چکار کنم به کدام مقدسات قسم بخورم که شما باور کنید؟ وقتی بغضم را دید خندید و گفت: حسین آقا من شما راشناختم شماحسین اقا پسرحاج محمد برازجانی هستید شک ندارم که پسر حاجی دروغ نمی گوید می خواستم کمی سر بسرت بگذارم و یادت بماند که تفاوت گفتن دختر و پسر بودن را فراموش نکنی و میدانم که مادرت دختر حاج اسماعیل است وخواهر زاده آقای جهانبخش هم هستی اما اینکه گفتم دروغ می گویی به این خاطر است که شما *پسر خواهر آقای جهانبخش هستی* چرا می گویی *دختر خواهرش هستم؟* آینجا بود که متوجه اشتباه در گفتارم شدم وان شادروان هم بخاطر اینکه ناراحتی را ازدلم بیرون بیاورد هنگام تحویل دادن کت و شلوار یک کیسه نایلونی که پراز قرقره *(چرخک)* که نخ هایش مصرف شده و دران دوران *یکی از بازی پسربچه ها چرخک بازی بود و هرکس که چرخک بیشتری داشت نشان از جایگاه خاص وزبردستی آو در چرخک بازی بود* را بمن داد گفت: اینها را هم بتو میدهم که با بچه ها چرخک بازی کنی وازمن دلگیر نباشی این خاطره را بیاد ان مرد مهربانی نوشتم که *تیتکی titeki* کشیده باشم به دیارم برازجان ویادی کنم از دوزنده ای خوشنام ومردمدار و بسیار دوستداشتنی درسال های نچندان دور.
روحش شاد و یادش گرامی باد.
تیتکیtiteki= یواشکی سرک کشیدن
بندband = طناب
بندول bandul =طنابی که به دلو بسته میشود
چرخک= قرقره نخ
پلیتیpeleyti = ورق آهنی سفید، گالوانیزه
حسین برازجانی بهمن ماه ۱۴۰۳


موضوعات مرتبط: فرهنگ لغت برازجان ، فرهنگ و هنر
برچسب‌ها: حسین برازجانی , برازجان , شهر برازجان

تاريخ : پنجشنبه بیست و پنجم بهمن ۱۴۰۳ | 11:35 | نویسنده : الف.م |
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.