با سلام
پس از ورود به وبلاگ (اگر با سرچ آمده اید) برای دیدن مطالب جدید تر، گزینه "صفحه اصلی" را بزنید.

1- ضرب المثل و کنایات محلی
2- شاعران و نویسندگان
3- فرهنگ و هنر
4- اشعار و ابیات
5- چیستانها
6- کتاب ها
موضوعات مرتبط: ضرب المثل و کنایات محلی ، سخنان بزرگان دشتستان ، غضنفرالسلطنه برازجانی ، شاعران و نویسندگان ، فرهنگ لغت برازجان ، تاکسی تلفنی ، فرهنگ و هنر
برچسبها: شهر برازجان , برازجان کجاست , شهرستان دشتستان , برازجان
در سالهای پیش که نوجوانی حدود ۱۰ تا ۱۲ ساله بودم یک روز عصر که جلو مغازه بزازی داییم شادروان ابراهیم جهان بخش گذر میکردم گفت: حسین مگه امروز مدرسه نرفتی ؟ گفتم دایی جون مگه فراموش کردی عصر پنجشنبه است و مدارس تعطیله، نه مدرسه نرفت ام ودرخدمت دایی مهربانم هستم
گفت: پس بیا فرمونی برای داییت ببرگفتم دایی جان توبگو بی *بندوبندول* برو تو چه بی بن، تو بگو برو شی تریلی هجده چرخ کیه که فرمانبری نکنه ، بی درنگ گفت: حالا نمی خواد خودتو اینقدر لوس کنی، یه تک پا بروپیش حاج علی اقا میراب *(شادروان حاج علی اقا میراب یکی ازدوزندگان کاربلد نیکوخوی قدیمی و مردمداربود که در بازار پلیتی سرپوشیده شمالی به پیشه دوزندگی دست بکار بود. آن زنده یاد بنا به مهرورزی که نسبت به زندیاد شیخ حسنعلی راشد یکی از اندرزگویان که به مدت ۱۸ سال سخنرانی هایش در شب های آدینه و مناسبتهای دینی ونیایش واسپاری (تحویل) سال نو پیش ازانقلاب از رادیوایران پخش می شد چندسال پیش از آسمانی شدنش شهرت خود را به راشد تغییر داد بوده)*
بگوجهانبخش سلام رسونده گفته اگرکت وشلوارم را دوخته اید بدهید تا ببرم گفتم چشم پیش شادروان حاج علی اقا میراب رفتم وسلام کردم و گفتم عمو خدا قوت، بی زحمت اگه کت وشلوار اقای جهانبخش آمادشده بدهید تا برایش ببرم زنده یاد میراب پدرانه نگاهم کرد و گفت : به به پسر خوش زبون ، بابا اسمت چیه و چکاره آقای جهانبخش هستی؟ گفتم نامم حسین است و *دخترخواهرش هستم*
آقای میراب بالبخند ملیحی گفت: چرا دروغ میگویی گفتم به قران راست میگم نامم حسین است و *دخترخواهرجهانبخش هستم*
گفت : به قران قسم می خوری ودروغ هم می گویی .اینبار گفتم به خدا دروغ نمی گویم ، دوباره خندید و گفت: اگه صدبار هم قسم بخوری بازهم باورنمی کنم از اینکه متهم به دروغگویی شده بودم خیلی ناراحت و غمگین شدم و بغض گلویم را گرفته و نزدیک بود که بغضم بترکد وبه گریه بیفتم گفتم عمو من چکار کنم به کدام مقدسات قسم بخورم که شما باور کنید؟ وقتی بغضم را دید خندید و گفت: حسین آقا من شما راشناختم شماحسین اقا پسرحاج محمد برازجانی هستید شک ندارم که پسر حاجی دروغ نمی گوید می خواستم کمی سر بسرت بگذارم و یادت بماند که تفاوت گفتن دختر و پسر بودن را فراموش نکنی و میدانم که مادرت دختر حاج اسماعیل است وخواهر زاده آقای جهانبخش هم هستی اما اینکه گفتم دروغ می گویی به این خاطر است که شما *پسر خواهر آقای جهانبخش هستی* چرا می گویی *دختر خواهرش هستم؟* آینجا بود که متوجه اشتباه در گفتارم شدم وان شادروان هم بخاطر اینکه ناراحتی را ازدلم بیرون بیاورد هنگام تحویل دادن کت و شلوار یک کیسه نایلونی که پراز قرقره *(چرخک)* که نخ هایش مصرف شده و دران دوران *یکی از بازی پسربچه ها چرخک بازی بود و هرکس که چرخک بیشتری داشت نشان از جایگاه خاص وزبردستی آو در چرخک بازی بود* را بمن داد گفت: اینها را هم بتو میدهم که با بچه ها چرخک بازی کنی وازمن دلگیر نباشی این خاطره را بیاد ان مرد مهربانی نوشتم که *تیتکی titeki* کشیده باشم به دیارم برازجان ویادی کنم از دوزنده ای خوشنام ومردمدار و بسیار دوستداشتنی درسال های نچندان دور.
روحش شاد و یادش گرامی باد.
تیتکیtiteki= یواشکی سرک کشیدن
بندband = طناب
بندول bandul =طنابی که به دلو بسته میشود
چرخک= قرقره نخ
پلیتیpeleyti = ورق آهنی سفید، گالوانیزه
حسین برازجانی بهمن ماه ۱۴۰۳
موضوعات مرتبط: فرهنگ لغت برازجان ، فرهنگ و هنر
برچسبها: حسین برازجانی , برازجان , شهر برازجان
نیم خون یا دمباز: خارکی که نیمه یا قسمتی از آن رطب شده باشد.
موضوعات مرتبط: فرهنگ لغت برازجان ، عکس
برچسبها: نیم خون , دمباز , شهر برازجان
تونم ها؟ (کاندیدا)
نویسنده: بانو دی زاغو برازجونی
اُمروز مراسم فاتح یکی از هُمسادیل قدّیمیمون بی که اتفاقا قِدِ خـُم آدم معروفی بی، بلکم بیشتر؛ قرار بی ساعت چار و نیم، خـُم و دوتا دِدَم (خواهرم)، توو پرانتز، که یکیش شی (ازدواج) کرده بوشهره، یکیشم شی کرده شیراز، و رمضون و یکی از کُکِیلُم بریم فاتحش؛ دِده کوچیکوم که از بوشهر اومَ، رَه وُ رَه دینده ی همه مون اومد و سوارمون کرد و رسُندمون دِم مزجد، نِهِی که بریم داخل، سی رمضون و ککام گفتم از اول مراسم تا آخرش سُقلوک (خبردار) دِم دَر وُیسِکین تا همه بیوینِنِتون، چکار دارین! رفتیم داخل مزجد تا فقد خوشونن و خومونیم، ما تسلیتی گفتیم و نِشسیم و تـَکِّه دادیم قِدِ دیوار و سی مرحومکو دو صفه قرآن خوندیم و فاتح دادیم، هُمو قِسات، صغری خانم؛ نه هُمو صُغو چیش سفید بُگم بختره، ها، صغو اومَ داخل، سلام علیکی کرد و دقیقا ریوِ ریم (روبه رویم) نِشس، از وختی که نِشِس توو کُت (ته) چیش مُو سِیل میکرد تا آخرش، مُو پُی خـُم گفتم ئی چشه؟
آخو مال بواته خاردمه ئی طهری سِیلم میکنی، کِشتیِلته پنچر کردمه نترسیه بری بار بیاری؟ چه کردمه؟! غیرِ ایکه دو مرتوه بُلکُمی (قلدری) کردی پُی جاروف پنگیم زدم شسمت، حلالت کردم نهادمت توو افتو تا خشکاوی، غیرِ او کاری نکردمه، هِمی طهر که توو دِلِ خـُم پُی خُم گپ میزدم، سِیلِ دده ی کوچیکوم کردم، یواش توو گوشش گفتم، برو سی صُغو بوگو تا بیا ورُم بیشینه، دِدَم رفت وَش گفت و صُغو اومَ برکم نِشِس، حال و احوالی کردیم و گفتم: چه تکه دیوار دادیه و سِیلت ری منه؟ صغو جونمرگاویده گف: “جاروفته اُوُردیه؟” گفتم: نه! گف: “ها، سِیلت میکردم و توو فکر بیدُم که تو پُی ئی آدمکو که مُرده یُومی (هر روز) جر بیدیه، خُم شاهدم چارکِشه جاروفته توو سِرش اِشکُندیه، چه واویده ایسُو اومدینه فاتحش؟” گفتم: دی به هر حال حق بر گردنمون داره، خو دی چه فکری میکردی؟ صغو گف: ” فکر میکردم که تو گِیی عکس خُوته ری پروفایلت نمی نادیه، دوش اینستاگرام و واتساپ و تلگرامته چک کردم تا بَه! رفتیه آتلیه، عکس گرفتیه، عکس نهادیه! تونم ها؟” دی مُو هیچ نمی گفتم و ولی ئی صُغو چیش سفیدِ جونمرگاویده اِنگاری رادیو قیت داده بی، سی خُوش رقات می کرد و می گفت، صغو گف: ” ئی روزل هر سایتیه واز میکنم تا چارتا مقاله توش نوشتیه، سی هر مناسبتی پیام میدی، پُی آدمل گـُت گُتو میگردی، عکس مِیلی!”
وختی صُغو اینای می گف: حال دومادیِ داشتم که شو عروسیش آشپلا (آبکِش) دادنه دِسِش که اُو کنه، نمی فهمیدم چه کنم، صُغو یه نِفِسی کشید و گف: چه واویده که گـُر و گُر هُمایش برگزار میکنی، نمایشگاه میری، بفکر نیازمندل اُفتادیه، تو خو هیچ وَخت کمک فقیر نمی کردی، ایسو چک روز مینویسی سی نیازمندل؟ تونم ها؟” یعنی پُی گپل صُغو حالم واوی مِی آدمی که ۴۸ قِس بدهکار بانکه، ولی صُغو دَس کِشا نِبی، بازم گف: “ها چه واویده ئی روزل اینستاگرامت فعاله؟ گلزار شهدا میری عکس مِیلی، شازاوریم میرِی عکس مِیلی، توو خاورمیانه یه چی ویمو، پُست مِیلی، دی زاغو راسشه بوگو بینم چه واویده، تونم ها؟ میخِی کاندیداوی؟!” مُو باز هیچ نگفتم و توو دِلُم پُی کوسه ای که میخا سیویل بکاله، همدردی می کردم ولی ئی صُغو! ئی صُغو عغده ای تموم نمی کرد، باز گفت: “دی زاغو اوسُو ئِی کسی ایقه چی وَت می گفت، زنده نمی نادیش، چه واویده اُمروز نِه جاروفته اُوُردیه و نِه جواو مُنه میدی و مِیلی تا گپمه بزنم؟” دِدَم که هلِ چپم نِشسه بی یواش توو گوشم گف: میخِی خلاصش کنیم سیت؟ گفتم: نع بتا گپشه بزنه، ولی حالم مِثِ حال اسبی بی که آج سُمِلِش رفته بو، هیچ حرکتی نمی ترسم کنم، ولی توو دلُم گفتم، صُغو بتا رأی بیارم، بتا انتخاب واوُم، کاری میکنم که اَصَن اَفتو هِلِ خونتون نره، اِگِرَم خاس بره، شُو بره تا نفهمی و جلدی هم واگرده، بلالت می کنم، شیشتا جاروف پنگی توو مِلاجت خُرد میکنم، پُی جاروفم پاک تِک و طِیفته می وِرشِنم، عغده ای، چیش سفید، جونمرگاویده، اینایِ توو دِلم گفتم، اُما صُغو باز شورو کِرد گپ زدن و گف: “سراغته دارُم که مدتیه سفارش جاروف آلمانی ندادیه، هاسِی توو مردمی تولید ملی استفاده میکنی، ها، تونم ها!” دی احصاوُم واویده بی فضولات! مُرخی که جانم از خدا مُوبیلش زنگ خارد تا میرِشه و میخان برن، خدافظینی کرد و از ته کُت چیش سِیلش کردم و رف، چکاردارین، ساعت شیش و نیم که واگشتم خونه، هیشکی جرات نداشت پام گپ بزنه، رنگ توریم بُنگ میدا که چمه! هِنی نِنِشسه بیدم که بُنگ زاغو دادم و گفتم: بیو اینستاگراممه بیار، بزن ئی صُغو عنچوچکِ پُی کل تِکِ طِیفشه بلاک و ریپورت بُکُ تا شیش مُی دیه سیش بُگم، ها دیی ها
منبع: لبخند جنوب + چاپ اتحاد جنوب
موضوعات مرتبط: فرهنگ لغت برازجان ، درباره برازجان ، دانلود
برچسبها: دانلود طنز صوتی دی زاغو , دی زاغو , طنز کاندیدا , طنز
یادنامه شماره ۱۳۲
اصطلاحات قدیم برازجان قسمت دوم
*نُونِ هَر دو ری گِنُم :*
برای پهن کردن خمیر و تهیه نان ،روی آن آرد می پاشید که به آن «پَرسُم »می گفتند معمولا بعضی از مردم جهت صرفه جویی در آرد گندم، برای پرسم از «آرد جو» استفاده می کردند..
اگر برای هر دو « خمیر و پرسم » از آرد گندم استفاده می کردند نان حاصله مرغوب تر و خوشمزه تر می شد ..
این اصطلاح برای کسانی به کار برده می شد که از طرف خانه پدری و مادری دارای اصالت بود به همین جهت آنان را به «نُونِ هَر دو ری گِنُم» تشبیه می کردند
*چَنگِ ناف می زنه:*
وقتی ماماهای محلی برای معاینه دست بر شکم زن حامله ای می کشید که هفته های اول حاملگی اش می گذرند و جنین او برایش محسوس بود، می گفت : بچه اش خُُه چَنگِ نافه می زنه .. یعنی این زن حامله است و جنین اش آنقدر بزرگ است که به ناف مادرش چنگ می زند
*اِلِکوسِ چِاهار:*
این اصطلاح را برای شخص غارت شده ، بیچاره و بی چیز به کار می بردند
و یا هنگامی که گروه زیادی مهمان ناخوانده، به منزل کسی می رفت و همه ی ذخیره غذایی آنان را مصرف می کردند .. بعد ها، میزبان در غیاب مهمانان می گفت : اومدن اِلِکوسِ چِاهار مون کردن و رفتن ..
یعنی آمدند غارتمان کردند و رفتند
*پا بُر واویدن:*
یعنی تَرک آمد و شد کردن... این اصطلاح بیشتر در موقع خشم و ناراحتی بیان می شد
مثال :بعد از انتخابات سال ۹۴ آیا باز هم «داریوش کای باقر محبی» به خانه شما می آید ؟
نه .. دیه.. پا بُر واویده
*دِلم پَرّاک می زنه :*
این جمله ، پر زدن دل را می رساند وقتی مشتاق و آرزوی دیدار کسی بودند و دلشان برای او تنگ می شد این اصطلاح را به کار می بردند مثال: از وقتی که دکتر ناصر باباعلی رفته اصفهان دیگه ندیدمشه «دلم سیش پَرّاک می زنه»
*پاجِنگِرَک :*
این واژه برای کودکانی به کار می رفت که می نشستند و پای خود را روی زمین می کوبیدند تا از این طریق به خواسته و اهداف خود برسند
*سینه سُو واویدن :*
یعنی سینه سوز شدن . به کسی که در هنگام دویدن فوق العاده خسته می شد می گفتند «سینه سُو واویده»
*شی تیرمه ای:*
در گویش قدیم ، به حرکت سریع و زیکزاکی «شی تیرمه ی» می گفتند.
*شیر بُنگ:*
شیربُنگ نام فرفره های دوکی شکل بود که بچه ها محور آن را می گرفتند و با انگشت خود آن را روی سطح صافی می چرخندند و رها می کردند تا دور محورخودش بچرخد ..
این فرفره ها یک نوع سرگرمی بود که معمولا کولی های برازجان آن را با چوب می ساختند... در قدیم بچه های زبده و زرنگ و قوی که می توانستند با سرعت زیاد بدوند را به آن تشبیه می کردند.. مثلا می گفتند : ماشاالله.. نُومِ خدا ... «رسول استاد زاده مثل شیربنگی می دُوه»
*غِریوُنه می خُونه:*
وقتی کسی دو بیتی های محلی را با آهنگ غم انگیز می خواند، می گفتند: نمی فهمم... کیّه که هاسی ای طَر غِریوُنِه می خونه؟
به گِمونُم احسان حاج نعمت مبارکی بُو
مسعود آتشی
توضیح:
اسامی یاد شده در یادنامه، از فعالان مدنی برازجان می باشند
موضوعات مرتبط: فرهنگ لغت برازجان ، درباره برازجان
برچسبها: شهر برازجان , شهربرازجان , مسعود آتشی , اصطلاحات قدیم برازجان
یادنامه شماره ۱۳۱
اصطلاحات قدیم برازجان قسمت اول
زبان نيز مانند هر پدیده دیگر همواره در حال تغییر می باشد و در گذر همین تغییرات واژه های نوین متولد می شوند و اصطلاحات جدید شکل می گیرند تا بتوانند نیازهای کلامی انسان ها را با توجه به شرایط زمان و مکان بر طرف نمایند
در این یادنامه و شش یادنامه دیگر به منظور آشنایی جوانان با گویش قدیمی منطقه دشتستان ، برخی از اصطلاحات فراموش شده و یا کم رنگ گردیده را با هم مرور می کنیم
*سَرِ کُته یه واز کردن:*
در قدیم برای درمان زخم های چرکین ، پارچه ای را با دارو مخصوصی به نام «چُکُم» آغشته می کردند و روی زخم می بستند تا چرک و عفونت ها را از آن خارج کند به آن پارچه «کُته» می گفتند
اصطلاح سَرِکُته یه واز کردن، به معنی پیش کشیدن موضوعی بود که موجب دلخوری و کدورت می گردید و معمولا از بیان آن خودداری می کردند. مثلا : لازم نبود دلخوری های گذشته را بیان کنی ... «اونا خُشُون سَرِ کُته یه واز کردن» یعنی آن ها خودشان موضوع را پیش کشیدند.
*فیتیلهِ اَورِیشِم:*
در اصل فتیله ابریشم است و کنایه از دختران و زنان ظریف و زیبا دارد . مثلا می گفتند: فلانی یه دختری داره مثل «فیتیله اوریشمه»
*تُپِ سِرکِه واویده: *
یعنی آب شده و به زمین فرو رفته است ، هر وقت دنبال یک شی می گشتند و از پیدا کردن آن عاجز می ماندند ... می گفتند: «تُپ سرکه واویده»
*چُو تُو چُو کردن :*
انجام اعمال یا بیان گفتاری که موضوعی را لوث کرده و یا حقی را پایمال نموده بود
و یا هر وقت به طریقی امتیازی را کسب می کردند آن را چُو تُو چُو می گفتند ... یعنی به نفع خود آب را گل آلود می کردند .. مثال: مطب دکتر شلوغ بود تو چگونه بدون وقت قبلی نزد پزشک رفتی؟ «چُو تُو چُو کردم ، رفتم داخل»
*تِن خُدا وَرکُو*
به شخص ضعیفی که از همه طرف مورد آزار و اذیت قرار می گرفت و دیگران نیز عقده ی خود را سر او خالی می کردند « تِن خُدا ورکُو می گفتند»
*ارّه ی پِسِ داره:*
«یعنی اره ای که برای بریدن درخت آماده شده است » این اصطلاح کنایه از زبان تیز و برنده ی کسانی داشت که با زخم زبان خود دیگران را میازاردند مثال : اگر فلانی با گفته خودش کار را خراب نمی کرد موضوع فیصله می یافت ..
«ها .. نه .. او همیشه ارّه ی پس داره»
*شِی کُفّه زدن :*
اگر شخصی قول می داد ولی بعدها به عهد و پیمان خود وفادار نمی ماند و آن را می شکست یا حاشا می کرد. می گفتند : فلانی «شی کُفه اش زده»
*کِلِ خِینِی:*
به ظرفی که هنگام ذبح گوسفند زیر گردن حیوان قرار می دادند تا خون در آن جمع شود کِلِ خِینِی می گفتند ..
این واژه ،کنایه ای بود برای افراد شرور و فتنه گر که با سخنان تفرقه انگیز خود ،بین افراد دیگر دعوا و خون به پا می کردند
*اُو گُلُپِکیشون ری همه*
وقتی دو نفر به صورت پنهانی و دور از چشم دیگران برنامه ریزی می کردند به آنان می گفتند اُو گُلُپِکیشون ری همه ... یعنی چشم به دهان همدیگر دارند و نظریه آنان یکی است
مثال: آیا مسعود موضوع را به دوستش علی باباعلی هم گفته؟
ها... اونا اُو گُلُپِکیشون ری همه... بله آنها در انجام هر کاری با هم مشورت می کنند
*دِیلِیر شیش پَهلِی زیاد:*
این اصطلاح برای دخترانی به کار می رفت که دلیر ،متهور،جسور و بی پروا و گستاخ بودند ..
به دخترانی که معمولا رفتار پسرانه داشتند و مانند آنان می توانستند از درخت یا دیوار بالا بروند دیلیر شیش پهلی زیاد می گفتند ..
مثلا به دختری که بالای درخت رفته بود می گفتند : بیو دومن دیلیر شیش پهلی زیاد ... یعنی بیا پایین ای بی پروا.. ای گستاخ
مسعود آتشی
موضوعات مرتبط: فرهنگ لغت برازجان ، درباره برازجان
برچسبها: اصطلاحات قدیم برازجان , مسعود آتشی , واژگان قدیمی برازجان , فرهنگ برازجان
گویش های شیرین محلی استان بوشهر
کلبوک = مارمولک
چپل = کثیف
لهوز= لاغر
لجمار = خیلی لاغر
پسین = بعد از ظهر
شو = شب
توری = صورت
قاره = داد زدن
زون = زبان
فده = حیاط
لیسه = یواش
کل کل = تکه تکه کردن
کلکی = شلوارک
گنار = دیونه
سَرا = حیاط
دی = مادر
بوها = پدر
دد = خواهر
کوکا = برادر
تتو = سوسک
او پیچک = حرف کوچک بزرگ کردن
سوا = فردا
چول = الوده
کیچه = کوچه
بالنگ = خیار سبز
مشتک = نوعی نان با شکر
گلی = گربه
آسک = آسیاب دستی
گوور = گوساله
ولات = محله
نقل پیرزن = پفیلا
لیر = لجن
دروشيدن = لرزيدن
سر رو ویسیدن = در یک ردیف ایستادن
ادوار = مرموز
بورم = ابرو
پینجه = انگشت
لونج = لب
کپ = دهان و فک
پخشه = مگس
موروک = پشه
گُنج = زنبور
کولوم = سنگ گلی
کنجیل = آرنج
سیلش کو = نگاهش کن
وری = بلندش ، پاشو
چاس = ناهار
شوم = برنج
کپر = کلبه
تاپو = ظرف خرما
ویسک = منتظر بمون
لیلون (نیلون) = پلاستیک
جومه = پیراهن
دیگ = دیروز
گت = بزرگ
یلا= زود باش
اوو = آب
پخمه = کم رو , خجالتی
تحل = تلخ , بدمزه
ششتن = شستن
پاك، پاكي= همه، همگي
پاتلون= شلوار مردانه
بي تُر= گم شده، مفقود الاثر
پا بُر= قطع رابطه
پاپسك= پا كشيدن روي خاك توسط طيور براي يافتن دانه
مرخ = مرغ
بادنگون = بادنجان
باکل = مغرور و پر افاده
تماته = گوجه
آلو = سیب زمینی
موری = مورچه
مُی = ماهی
پیل = پول
فِر = پرواز
مج=تخمه
لس=شل
اور=ابر
جیجه = جوجه
کُمتَر = کبوتر
اَفتو = آفتاب
خُمون=خودمان
هِنی = هنوز
وِر نده = پرتاب نکن
دوشنه = دیشب
بیلمش = بگذارمش
هول هولکی=عجله عجله ایی
بُکُ پات=بپوشش
بُنگ=صدازدن
مُنگه= نق زدن
قیت=قورت
رِکِه=لجبازی
سيَه = سايه
لار = تن،بدن
ميره=شوهر
موضوعات مرتبط: فرهنگ لغت برازجان
برچسبها: فرهنگ لغات عامیانه , معنی واژگان محلی بوشهر , گویش محلی برازجان , شهر برازجان
واژه نحوه تلفظ مردم برازجان نحوه تلفظ مردم شبانکاره و سعدآباد و آپخش و مزیری
خوب است خاش & خاشه خَش & خِشه
خوردم خاردم خَردم
زیر شی شو
نکته جالب: مشکلی که در معنی کردن واژگان زبان مردم شبانکاره و ... وجود دارد ، مثلا اگر واژه بخرم رو بکار بردند ، شما معنی واژه را به تنهایی نمی دانید و حتما باید با توجه به جمله معنی را متوجه شوید و گاهی هم خود جمله ابهام دارد.
مُو کتاب بخرم؟؟؟ به معنی آیا من کتاب خریداری کنم؟؟
مُو غذا بخرم؟؟؟ در اینجا این جمله دو معنی دارد:
معنی اول: آیا من غذا خریداری کنم؟؟
معنی دوم: آیا من غدا بخورم؟؟
اگر شما هم اطلاعاتی دارید بگویید تا این پست را ویرایش کنم
موضوعات مرتبط: فرهنگ لغت برازجان ، درباره برازجان
برچسبها: نکته جالب در گویش مردم آپخش مزیری سعدآباد , شبانکاره , نحوه تلفظ مردم برازجان
واژگان برازجانی - حرف خ
این واژه پس از شنیدن قسمتی از مطلب، خبر و یا موضوعی از کسی توسط شنونده به منظور تشویق و ترغیب طرف مقابل برای ادامه سخنی گوینده بیان می شود. مثال «خا تعریف کُه دیه چه واوی؟ خُب ادامه بده دیگه چه شد؟» یا خُه که ای طر بعدش چه گو؟ خُب که اینطور بعدا چی گفت؟
خاب/ خاو
پرز، کرک. پرزهای نرمی که در تار و پود پارچه های مثل مخمل، ماهوت، پشمی و قالی، موکت و پتو بافته شده و گرد مانندی که شبیه کرک روی بعضی از میوه ها از قبیل هلو، به، کیوی و مانند آن ها و برگ بعضی از میوه ها و پرهای ریز کوتاه که بر بعضی از پرندگان چون مرغابی روئیده.
خاخا:
خُب خُب واژه «خا» وقتی دوبار تکرار شود معنی آن وادار کردن طرف مقابل به سکوت و جلوگیری از ادامه بیان گوینده است مثل«خاخا دیه بس کُه فهمیدُم چه می گی: خُب خُب دیگه ادامه نده متوجه شدم چه می گویی»
خار:مخفف خواهر، دختری که با شخصی از طرف پدر یا مادر ویا هر دو مشترک باشد. همشیره ، آباجی، ابجی، اُخت و در گویش دیگر مردم دشتستان دِده هم می گویند. مثل «خار برار، دِده کاکا» خواهر و برادر
خارا:نوعی پارچه از بافته ابریشم که مانند صوف پارچه پشینه مخطط و موج دار است. پارچه های اطلس با گل های همرنگ زمینه «نوعی پارچه ابریشمی موج دار و رنگین یا سفید که با دست بافته می شود (فرهنگ معین)».
خارازری:نوعی پارچه اطلس که در بافت آن از نخ های طلایی و نقره ای استفاده شده. زربفت، نقره بفت، زرتار و نقره تار یا زردوزی و نقره دوزی و در گویش دشتستان به این نوع پارچه «شونما» شب نما و برق برقو هم می گویند.
خاراُشتر:خارشتر، گیاهی است خار دار با نوک های تیز و برگ های سوزنی از تیره ی مرکبان دارای گل های خوشه ای به رنگ سرخ یا سفید که گاه ارتفاعش به حدود نیم متر می رسد. از ترشحات و شیرابه ی ساقه و برگ این گیاه ترنجبین به گویش محلی «ترنجوی» که ملین است و در ترکیب آن ساکارز و ملزیتور موجود است بدست می آید. در طب قدیم از این گیاه بوته ای خاردار در مداوای بیماری های جهازهاضمه، سرطان و طاعون استفاده می شد. عرق آن برای دفع سنگ کلیه مصرف دارویی دارد. این گیاه که در بعضی از مناطق دشتستان به صورت خودرو می روید در سال های قبل به علت عدم وجود خنک کننده های برقی در دشتستان پنجره و درب های اتاق که (بادگیر) بود را با خارشتر می پوشانند. و در روزهای گرم تابستان با پاشیدن آب روی آن ها باد وهوای خنک و مطبوعی به درون اتاق هدایت می شد کاری که هم اکنون کولرهای آبی انجام می دهند.
ادامه را در ادامه مطلب بخوانید
موضوعات مرتبط: فرهنگ لغت برازجان
برچسبها: واژگان برازجانی , فرهنگ لغات برازجان , دیکشنری برازجان , معنی کلمات برازجانی
ادامه مطلب
واژگان برازجانی - حرف ح
حاج باقری: نوعی نخل و خرما که بیشتر از خارک (خرمای نورس) زرد رنگ و شیرین آن قبل از رطب و خرما شدن استفاده می شود.
حاجت بارون: باران خواهی، دعای همراه با نماز و مراسمات خاص که در صورت «پاکشی» و دیر شدن زمان بارش باران انجام می شود؛ مثل گلگلینو، گلیدار: به دوش کشیدن «سنگ آسک» (دست آس یا آسیاب دستی) توسط پیرزنی نابینا و رفتن به اماکن مقدسه مثل قدمگاه خضر نبی و نورعشرالا در برازجان و در شهرها و روستاهای دیگر دشتستان با مراسم های دیگر برای باران خواهی انجام می شود.
حاجت مرادی: حاجت روایی. این واژه را معمولا به فرزندانی که سال ها پس از نذر و نیاز و حاجت خواستن از خداوند به والدین عطا می شود می گویند که هفته حاجتی نیز گفته می شود؛ همچنان خوردن مقداری از اغذیه ای که به عنوان نذری توزیع می شود به قصد حاجت روایی که «مُروا» دادن می گویند و پس از خوردن به قاسم یا نذری دهنده نیز «مُروی هر سالت بو: عمل خیرت هر ساله تکرار شود» می گویند.
ادامه را در ادامه مطلب بخوانید
موضوعات مرتبط: فرهنگ لغت برازجان
برچسبها: واژگان برازجانی , فرهنگ لغات برازجان , دیکشنری برازجان , معنی کلمات برازجانی
ادامه مطلب
چپ
ِ ریپی: کج کوله، کج و معوج . به خط های ناخوانا و اصصلاحا خرچنگ قورباغه
هم (رُچ بُتلی) رُچ + بُتل رُچ رد و اثر پای بُتل، سوسک سیاه هم گفته می
شود.
پزشک هر چه حاذق و دانا بود
کی دیده خطش خوانا بود «نگارنده»
چپ ره: بیراهه، راه کج و مَثلِ ره برو، بی ره نرو / هر چند که ره پی چون بود که گاها ره بُر هم می گویند.
چپ ری: بر عکس، وارونه، پشت رو.
چپ کُل: چپ دست، افرادی که کارهای روزمره به خصوص نوشتن را با دست چپ انجام می دهند.
چِپسن:
چپیدن، در مورد استخوان و اشیاهء به کار می رود، تو رفته گی اشیاء و شکسته
گی و تو رفته گی استخوان و در گویش دیگر قُلپِسن یا قلوپ خاردن.
چپل: کثیف، چرک آلود و هر چیز که تمیز نباشد.
چپل
کاری: کارهای زشت، قبیح و ناپسند و گاها کارهایی که با دقت و به روش صحیح و
با مهارت انجام نمی گیرد که «مح قاسمی» و «مله سندی» هم گفته می شود.
چپلی: نجاست، پلیدی و گاها به مشروبات الکلی به خاطر حُرمت آن در شرع مقدس هم چپلی گویند.
چپُندن: چپاندن، چیزی را با زور و فشار میان چیز دیگری جای دادن تباندن.
چپُندن:
چپاندن، تُپق زدن، بیان کلمه یا جمله ای که منظور و مقصود گوینده نیست اما
اشتباها بیان می کند مثلا به جای صبح بخیر بگوید شب بخیر یا بلبله زم به
جای زلزله بم.
چپه: بسته بزرگ اسکناس مثل «یه چپه ی پیلی بُردم بازار همش خرج واوی» یک بسته پول بردم بازار همه را خرج کردم.
ادامه را در ادامه مطلب بخوانید
موضوعات مرتبط: فرهنگ لغت برازجان
برچسبها: واژگان برازجانی , فرهنگ لغات برازجان , دیکشنری برازجان , معنی کلمات برازجانی
ادامه مطلب
جا: رختخواب، بستر. مثال: جاشه بنداز تا بخوسه (رختخوابش را بینداز تا بخوابد).
چاپون: کشور ژاپن.
جاجا کردن: قُد قُد مکرر مرغ برای یافتن جایی مناسب در هنگام تخم گذاری.
جا دیار: کار موثر و چشمگیر و انجام اعمال به یادگار ماندنی.
جار: اندازه و سایز، مثال: لواسِ کو جارشه (آن لباس اندازه اش است).
جاروف: جارو، آلتی ساخته شده از گیاهان خشک که با آن محلی را روبند؛ انواع آن که در دشتستان ساخته و مورد استفاده قرار می گیرد به جاروف پنگاشی که از خوشه خالی خرما و جاروف پیشی از برگ درخت نخل و جاروف خومه ای از ساقه های گیاهی به نام خومه که در کنار جویبار و رودخانه می روید تهیه می شود.
جاکیت: ژاکت.
جا گرفتن: ته نشین شدن، رسوب کردن.
جا گشته: نوعی نفرین که به هنگام خشم بر زبان جاری می شود، صاحب مرده، جاوار گشته و ... واپیچسه هم گفته می شود.
موضوعات مرتبط: فرهنگ لغت برازجان
برچسبها: واژگان برازجانی , کلمات محلی برازجانی , لغت نامه برازجان , شهر برازجان
ادامه مطلب
واژگان برازجانی - حرف ت
تا= حرف تا بجز حرف فاصله مثل خانه تا مدرسه و پسوند شمارش اعداد مثل چهار تا، پنج تا، شش تا در گویش مردم دشتستان به معنی هر چیز رو باز و بدون پوشش و بدون درب به کار می رود مثل «ری تسکواو تای: روی قابلمه باز است» ، « ری بچه تای: روی کودک ملحفه، پتو و غیر گرفته نشده» سرتا، سرپتی، سر بدون مقنعه، چادر، روسری و یا بدون کلاه
تااوکه: نام باستانی برازجان
تاپو= ظرفی خمره ای شکل که دهانه آن از قسمت میانه تنگ تر و سه پایه دارد ساخته شده از گل و یا گچ که در آن غلات و خرما نگهداری می شود.
تاپول= قسمت پهن انتهای شاخه درخت نخل که به تنه (تُنگ مُخ) وصل است که پس از بریدن شاخه به تنه درخت مانده و پس از چند سال پوسیده شده و از درخت جدا می شود که به مصرف سوخت می رسد.
تاته= عمو، این واژه به عنوان احترام گاها پیشوند نام افراد اضافه می شود مثل (تاته غلوم) عمو غلام تاته حسن این واژه در اصل لری است و بیشتر در شهرهای شمالی استان مثل دیلم و لیراوی کاربری دارد و به ندرت در دشتستان نیز مرسوم است.
تاوُک ـ تابوک= بلوک سیمانی مصالحه ساختمانی
تاره= شکوفه درخت نخل که درون غلافی به نام (دول مخی) قرار دارد سفید رنگ و قبل از بیرون آمدن از غلاف و روزهای نخست ترد و شکننده و قابل خوردن است و به تدریج به رنگ زرد و سپس سبز رنگ می شود.
تارمه= راه رو سر پوشیده جلو ساختمان و یا بین دو اتاق
تاس= سر بدون مو یا کم مو
ادامه را در ادامه مطلب بخوانید
موضوعات مرتبط: فرهنگ لغت برازجان
برچسبها: واژگان برازجانی , کلمات محلی برازجانی , لغت نامه برازجان , شهر برازجان
ادامه مطلب
واژگان برازجانی - حرف پ
پاك، پاكي= همه، همگي، تمام، كاملا
پاكُ پلِشت= تميز، پاكيزه و گاهي زيبا
پا كُو= كنار كوه، كوه پايه، دامنه كوه
پاكار= نوكر و خدمتگزار خان
پاكِن= اطراف تنه درخت را با بيل شخم زدن
پاگون= سردوش لباس نظامي
ادامه را در ادامه مطلب بخوانید
موضوعات مرتبط: فرهنگ لغت برازجان
برچسبها: واژگان برازجانی , کلمات محلی برازجانی , لغت نامه برازجان , شهر برازجان
ادامه مطلب
واژگان برازجانی - حرف ب
باپیر = پدر بزرگباخچه=باغچه
بادنگون=بادنجان
باکِل = متکبر و پر افاده
بالیشت=بالشت
برچ برچو=براق
بُرخاردن=متفرق شدن
بُت = گردن
بتلنم=بخارونم،خاروندن
بنه= تور كاه كشي
بنا= شروع و آغاز كار و ابتداي هر گونه فعاليت
بن ُ برُ= از ته بريده شده
بُن سُخت= از بين رفته
بُن جا= به موقع، همان وقت، في البدايه
ادامه را در ادامه مطلب بخوانید
موضوعات مرتبط: فرهنگ لغت برازجان
برچسبها: واژگان برازجانی , کلمات محلی برازجانی , لغت نامه برازجانی , شهر برازجان
ادامه مطلب
آفران=آفرین
آلو=سیب زمینی
اُشتو=عجله
اُمکشه=این دفعه
اُپلقو=آبکی
اوچیش نداشتن=بی چشم و رو
اوساتی=ساعتی قبل
اوسنل=آن وقتها
او غلوه=آب دهان
موضوعات مرتبط: فرهنگ لغت برازجان
برچسبها: واژگان برازجانی , کلمات محلی برازجانی , لغت نامه برازجان , شهر برازجان
ادامه مطلب
برخی از کلمات رایج در بین مرم برازجان
لغت |
معنی |
اُو |
آب |
ایسُه |
الان |
بیو |
بیا |
پاتیل |
دیگ |
ِپرَندوش |
پریشب |
عامو |
عمو |
جَعل |
خشم گرفتن |
اِی کالی |
ای راستی |
خالو |
دایی |
خَسّه |
خسته |
خُوسیدن |
خوابیدن |
رَخص |
رقص |
زُوون |
زبان |
سَرواز |
سرباز |
سُوزی |
سبزی |
صاون |
صابون |
عامه |
عمه |
عُواس |
عباس |
غراو |
کشتی بزرگ |
فِر |
پرواز |
فلتکی |
وسیله تنبیه |
کلو |
دیوانه |
گُت |
بزرگ |
لاس |
ماده |
مُشک |
موش |
موری |
مورچه |
نِگوَت |
نکبت |
وِری |
بلندشو |
هرسات |
هر ساعت |
یِدفه |
یک دفعه |
مُی |
ماهی |
پیل |
پول |
مَرتوه |
مرتبه |
موضوعات مرتبط: فرهنگ لغت برازجان ، فرهنگ و هنر
برچسبها: کلمات رایج مرم برازجان , کلمات محلی برازجانی , پاتیل , خالو