دگر باره غمت بگرفته جانم
زده آتش به جسم ناتوانم
شکیبايی ز هجرانت
زمانی
تواند لیک معذور از فغانم
مده بر باد جانا سنبل تر
از این سودا مزن بر جانم آذر
اگر مقصود تو قتل زمانی
بکش تو بی مهابا این تن و سر
تو را وصل است
حاصل من زهجران
و را شاد است من
با چشم گریان
شکستی از وفا عهد زمانی
فکندی طرح الفت با رقیبان
ز
دست آن بت لیلی شمایل
شده کارم
چو مجنون صعب و مشکل
اگر مجنون به وصل هجر آسود
زمانی را بجز هجران چه حاصل
ترنج غبغب و آن چشم جادوش
ز من برده توان و طاقت و هوش
نه تنها دل
ربوده از زمانی
رفیقان هم اسیر دام گیسوش
تو در خوابی بتا با خاطر خوش
من از هجر توام دائم در آتش
نیی واقف بر احوال زمانی
چسان دلخور بگشته زین کشاکش
دوباره کاش می
آمد جوانی
زمان خوشدلی و کامرانی
که تا با وی زمانی باز گوید
غم پیری و ضعف و ناتوانی
گر از مویش
بگویم عنبرین است
ور از رویش
بخواهی مه جبین است
بت من آن که دل برد از زمانی
میان نازنینان، نازنین است
بتا هر شب ز هجرت در عذابم
بود در دیده جای خواب آبم
وگر چون نرگست
خوابم بگیرد
شود آشفته چون موی تو خوابم
مرا خاطر به تو مشغول هر روز
از این سودا دلم در تاب و در سوز
تو هم یک روز کن یاد از زمانی
طریق یکدلی از من بیاموز
موضوعات مرتبط: شاعران و نویسندگان
برچسبها: محمد زمانی برازجانی , مرحوم محمد زمانی برازجانی شاعر , محمد زمانی برازجانی شوره خوان , مرحوم محمد زمانی برازجانی صاحب سبک